۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه

آی آزادی! اگر روزی به سرزمین من رسیدی

آی آزادی! اگر روزی به سرزمین من رسیدی، با شادی بیا .با چادر سیاه و تهجر و ریش نیا، با مارش نظامی و جنگ نیا ، با آواز و موسیقی و رنگ بیا.با تفنگ های بزرگ در دست کودکان کوچک نیا، با گل و بوسه و کتاب بیا. از تقوا و جنگ و شهادت نگو، از انسانیت و صلح و شهامت بگو. برایمان از زندگی بگو، از پنجره های باز بگو، دلهای ما را با نسیم آشتی بده، با دوستی و عشق آشنایمان کن. به ما بیاموز که چگونه زندگی کنیم، چگونه مردن را به وقت خود خواهیم آموخت.به ما شان انسان بودن را بیاموز، به خدا ” خود” خواهیم رسید.

به ما بیاموز که داشتن و نگهداشتن تو سخت است! ما را با خودت آشنا کن، ما از تو چیز زیادی نمی دانیم. ما فقط نامت را زمزمه کرده ایم. ما به وسعت یک تاریخ از تو محروم مانده ایم. ای نادیده ترین !اگر آمدی با نشانی بیا که تو را بشناسیم..

هان !آی آزادی ، اگر به سرزمین ما آمدی ، با آگاهی بیا . تا بر دروازه های این شهر تو را
با شمشیر گردن نزنیم ،تا در حافظه ی کند تاریخ نگذاریم که تو را از ما بدزدند ، تا تو را با بی بند و باری و هیچ بدل دیگری اشتباه نگیریم. آخر می دانی ؟ بهای قدمهای تو بر این خاک خون های خوب ترین فرزندان این سرزمین بوده است.بهای تو سنگین ترین بهای دنیاست .پس این بار با آگاهی بیا. با آگاهی. با آگاهی











۱ نظر:

  1. یک پیغمبری موقع مردن شاشیده و مرده است:

    http://www.youtube.com/watch?v=IhPccDptSmw

    پاسخحذف