۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

دیگر نمی توان شکوفه جوان دیگری از این زمین پاک را در خاک داشت

هق هق گریه امونمو بریده ، از دیشب قفسه سینه ام بدجوری می سوزه تازه دارم مفهموم " جگر سوختن رو می چشم " ، نمی دونم یکدفعه چی شد شاید اینهمه فشار بلاخره سر باز کرد ، از زمانیکه ترک وطن کردم و غربت نشین شدم دیگه یک قطره اشک هم از چشمام نیومد انگار با خودم لج کرده باشم قهر کرده باشم مثل سنگ شدم ، آخه چقدر گذشته و چهره اونهایی که عاشقشون بودم رو مثل یک فیلم ویدیویی جلوی چشمام می دیدم چقدر می خواستم به دیوار زل بزنم تا چشمام سیاهی ببینه این بود که انگار ناخودآگاه تصمیم گرفتم که مثل سنگ بشم تا تو این غم غریبی نشکنم ، به خدا اینها شعار نیست من خورد شدم و مجبور شدم خودم یه خود دیگه به دنیا بیارم یه خود جدید بی گذشته ، یه رباط که می خنده و تو برنامه ایکه بهش دادند گریه برنامه ریزی نشده ، بعضی وقتها از اینکه قطره اشکی از چشمانم سرازیر نمی شد از خودم خجالت می کشیدم ، از اینکه صحنه های کشتار دوستانم را دیدم و از دیدن چشمان معصوم و پرسشگر ندا اشکی نریختم به خود می لرزیدم ، از اینکه با گلوی بسته درد را فریاد می زدم ، از اینکه صدا در من خفه شده بود ، تمام وجودم غم بود و ولی چشمانم خشک بود و دل با من قهر قهر بود اشک از من دور دور ، اما چه شد اینبار گویی دیگر کمرم شکست از اینهمه درد پیاپی گویی قهر دیگر بس بود، دستم به دریای باشکوه اشک خیس شد و قلبم در آیینه غرور تو سوخت ، دیگر نمی توان بی تو و بی فرداهای تو آرام داشت ، دیگر نمی توان شکوفه جوان دیگری از این زمین پاک را در خاک داشت ، من به دیدار تو می آیم ای آزاد مرد که جرمت جور دیگری به آزادی نگریستن بود و هزینه اش در سلاخ خانه دیو پرواز کردن ، من از این غربت تلخ به خانه می آیم ،

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر