۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

دادگاهی برپاست آن سوی قله ها
در این بلندا فضا مرطوب از سیل اشک هاست
قاضی سالها پیش از آنکه محکوم شوی اسیرت کرده است
متهم آزاد است ترک دادگاه کند ولی نبیند اگر دید سرخ لاله ها به رنگ رخسارش بخندند که بیرنگ است آخرین قطره خشک نشود درس عبرتی خواهد بود
به رفتار مرگ می پریدیم و در نور شمع راز می جستیم
به آن دورها می نگرم به آن دورها که با حنجره بسته و فریادهای خاموش با دستانی خالی و رویاهایی که باد با خود برد
رام و سرمست بودیم در خلسه و اسیر گرگ تیز دندان بی نقاب
به آن دورها می نگرم به راههای بی سامان که بی پناه پیمودیم
هنوز در وهم سبزه زاران رهایی بودیم بر ندیده ای خیال می بستیم و نغمه می سرودیم
درس همیشگی معلم تاریخ : به تاراج رفت قلب تکیده مردمان راستین
دستها به روی آسمان نه که به زیر زمین مدفون است
ابری غرید صدایمان از قلب کوهستان بازگشت و در کوره های کر ناپدید
سودای ما میرات تلخ سایه های کرکسان شد
تا نخ ز جانمان نریسند لب نمی دوزیم
زمان مرور صدای صدای ماست
و ما در دو راهی صد راه رفته و نرفته به الهام صد شعر خوانده و نخوانده راه شیری را با مشتهای ساده باورمان کج می کنیم
رقم می زنیم برگه های بی نفس تاریخ را
و همچنان پیش می رویم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر