۱۳۸۸ خرداد ۲۷, چهارشنبه

گریه های شبانه ام که راه به جایی نمی برد
سوالی دارم نه چندان سخت
تو که آینه دار خدایی
خود را در آینه دیده ای ؟
به موریانه ای می مانستی
جان می مکیدی
رویاهای کودکیمان
آنگاه که چشم به ماه می دوختیم
تا در حلقه مهتابیش خواب پرواز ببینیم
و در هوای بوی بلوط
جشن تابستان را می سرودیم
تو رویهایمان را ربودی
به گرگ نه شغال نه
به زالوهای تشنه تو خندیده ای

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر